در دل هاي يك بازنشسته
 
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 381
بازدید کل : 34027
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


با سلام و  تبريك ايام پربركت مولود كعبه مولي الموحدين علي ابن ابيطالب

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 11 ارديبهشت 1394برچسب:روز پدر, توسط عبدالحق
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.

در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.

دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .

هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :

پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟

زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.

سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .

پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛

چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند.

پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.

زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!

پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.

پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.

در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟

پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.

منبع: سیمرغ
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
برچسب ها: داستان کوتاه
 
نظرات بینندگان

ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:داستان کوتاه, توسط عبدالحق

گفته اند: وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشون نامه ای را به ادیسون داد و گفت بده مامانت.

مادر ادیسون نامه را باز کرد دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست.

 ولی مادر، نامه را برای ادیسون اینگونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید

 و مادر ادیسون در منزل به او آموزش میدهد و با او کار میکند.

ادیسون در ۱۳ سالگی اولین اختراعش را به ثبت میرساند.

مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد میگیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم؛ با دیدن اصل نامه شروع به گریه میکند و در آنجا او پی میبرد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت. این افتخار مادر ادیسون است. هزاران درود بر چنین مادرانى.


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 دی 1393برچسب:ادیسون, توسط عبدالحق
روزی همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. او گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که چندین سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله‌های زندگی و داشتن سه بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد می‌دانست. به او گفتم: «به نظر مى‌رسد بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم بیرون برویم.»

او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. وقتی به خانه‌اش رسیدم دیدم کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود. موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره‌ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین می‌شد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون می‌رود و آنان خیلی تحت تاثیر قرار گرفته‌اند و نمی‌توانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند.

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یادآوری خاطرات گذشته به من می‌نگرد و به من گفت یادش می‌آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران می‌رفتیم او بود که منوی رستوران را می‌خواند. من هم در پاسخ گفتم: «حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.»

هنگام صرف شام آن قدر با هم حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم: «خیلی بیش‌تر از آنچه که می‌توانستم تصور کنم.»

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید در کمال ناباوری درگذشت. چند روز بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم به دستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: «نمی‌دانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای دو نفر پرداخت کرده‌ام، یکی برای تو و یکی برای همسرت و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.»

در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزان‌مان بگوییم که دوست‌شان داریم و زمانی که شایسته آنان است به آنان اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهم‌تر از خدا و خانواده نیست.

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 دی 1393برچسب:صرف شام با زنی دیگر , توسط عبدالحق

قلمت را بردار
بنویس از همه ی خوبیها
زندگی، عشق، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست
گل مریم، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس
که چو یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس
که پر از عشق
به هر جای جهان می نگرد
قلمت را بردار
روی کاغذ بنویس
زندگی با همه تلخی ها
باز هم شیرین است....❤


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393برچسب:قلمت را بردار, توسط عبدالحق

زائري باراني ام آقا به دادم مي رسي ؟
بي پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم مي رسي ؟
گر چه آهو نيستم اما پر از دلتنگیم ضامن چشمان آهوها به دادم مي رسي ؟
من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام  هشتمين دردانه زهرا به دادم مي رسی
 السلام عليک يا امام الرئوف!
 درآخرین روزهای صفر،حسین خریدار اشكهایتان، پیامبر مشكل گشای غمهایتان، غریب مدینه شفاعت خواهتان، خورشید طوس ضامن دعاهایتان ومهدی فاطمه سایبان دلتان باشد از همه التماس دعا دارم


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 دی 1393برچسب:اخرين روز صفر, توسط عبدالحق

 

مِثْلِ عبّٰاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَرْ بٰاشَدْ

               بٰاْ هَمِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَرٰادَرْ بٰاشَد

 

مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَدْ

               جِگَرِ سُوخْتِه اشْ حَسْرَتِ دَرْيٰا بٰاشَدْ

 

مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَدْ

             بٰالُ و پَرْ سُوخْتِه،هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَدْ

 

هيچْ كَسْ مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰارْ نَبُودْ

                   لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْدٰارْ نَبُودْ

 

هَرْ كَسْي خْوٰاسْت كِهْ فَرْدٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسَدْ

              يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييدْ بِه سَلٰامَتْ بِرِسَدْ


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:ابوالفضل(غ), توسط عبدالحق
در خانواده های خوشبخت، اعتماد وجود دارد و اعضاء به راحتی گفته های یکدیگر را پذیرفته و در درستی آن تردید نمی کنند ولی در خانواده های غیرخوشبخت، برای دریافت پذیرش گفته خود، پیوسته بایستی برای دیگر اعضاء سوگند خورد، سوگند به جان این و آن، یا به مقدسات شان و طرف مقابل، در تلاش برای فهمیدن صحت حرف همسر است و یا گرفتن یک سوتی که مشت او را باز کند!

بعضی ها فکر می کنند همین که با همسر و فرزندشان مشکل آنچنانی ندارند و صدای داد و بیدادشان، گوش فلک را کر نمی کند، خانواده سالمی دارند. آنها تصور می کنند، اگر اهل اعتیاد نیستند و تا به حال پایشان به پاسگاه پلیس و دادگاه کشیده نشده، پس جزو خانواده های سالم این مملکت هستند. درستی یا نا درستی تصورشان با خودشان، اما روانشناسان، ویژگی های دیگری را در مورد یک خانواده سالم عنوان کرده اند.

خانواده هایی که بتوانند خود را به تعادل برسانند و درگیر یا مغلوب مشکلات مختلف و موقعیت های چالش انگیز نگردند و از پا نیفتند و بتوانند از سیستم سالم مراوده و ارتباط مطلوب، مرز متناسب و... برخوردار گردند، در چرخه خود از سلامت و انسجام مناسبی برخوردار گردیده و اعضاء آن، خوشبختی و شادکامی را به صورت روشن تری احساس می کنند.
 
ببینید خانواده تان ویژگی های زیر را دارد:

1- در خانواده های سالم، زن و مرد برای دیدن و رسیدن به یکدیگر لحظه شماری می کنند، ساعتی که مرد از یک روز شلوغ کاری، به خانه بر می گردد، برای زوج های خوشبخت و سالم ، ساعت اوج روز است، دلشان می تپد و خودشان را برای دیدن یکدیگر آماده می کنند، در صورتی که در خانواده های با سطح سلامت پایین تر، زن و شوهر به سفر رفتن و یا میهمانی رفتن یکدیگر به صورت جدا جدا، علاقه دارند و دائم می گویند: خدا کند امشب شوهرم دیر بیاید و یا ای کاش خانمم امشب خونه مادرش بماند!

2- در خانواده های سالم، زن و شوهر برای یکدیگر گفتنی بسیار دارند و هر گاه در کنار هم باشند، میان آن ها گفتگوی گرمی برقرار می شود، اتفاقات روز گذشته را برای یکدیگر بازگو می کنند، در مورد اطرافیان صحبت می کنند و نظر می دهند و نظر طرف مقابل را جویا می شوند، آب و هوا، تیترهای خبری، برنامه های آینده، جوک و ...خلاصه باهم حرف می زنند، در صورتی که خانواده های غیرخوشبخت، بیشتر لحظه ها به قهر می گذرد و پرسش و پاسخ ها میان آن ها بسیار کوتاه هستند و هر گاه زن و شوهر کنار هم قرار بگیرند، شوهر، روزنامه می خواند، جدول حل می کند، تلویزیون نگاه می کند یا برعکس... یا به عبارتی هر کس به کاری مشغول می گردد.

در خانواده های خوشبخت، اعتماد وجود دارد و اعضاء به راحتی گفته های یکدیگر را پذیرفته و در درستی آن تردید نمی کنند ولی در خانواده های غیرخوشبخت، برای دریافت پذیرش گفته خود، پیوسته بایستی برای دیگر اعضاء سوگند خورد

3- در خانواده های خوشبخت، همسران به سلیقه هم آشنا بوده و به آن عمل می کنند، برای نمونه، خوراک، پوشاک، معاشرت یا رفت و آمد و خرید. آن چیزی را می پوشند که عشقشان دوست دارد، آن رفتاری را می کنند که همسرشان می پسندد، در صورتی که در خانواده های غیرسالم، همسران نسبت به سلیقه طرف مقابل بی خبر و بی تفاوت بوده و تنها به خواسته های شخصی خود اندیشیده و عمل می کنند.

4- در خانواده های سالم و خوشبخت، اتحاد، همبستگی و یکپارچگی وجود دارد اما در خانواده غیرخوشبخت، گسستگی و تکروی، هر گاه میان اعضاء خانواده ای واژه هایی هم چون «به من چه»، «به تو چه»، «به من مربوط نیست»، «به تو مربوط نیست»، «به کسی مربوط نیست»، «به خودم مربوط است»، را بسیار شنیدید، این گمان را ببرید که با خانواده ای بدون آینده و غیر خوشبخت، رو به رو هستید. در خانواده سالم" منی" وجود ندارد، همه اش "ما"ست.

5 - در خانواده های خوشبخت، اعتماد وجود دارد و اعضاء به راحتی گفته های یکدیگر را پذیرفته و در درستی آن تردید نمی کنند ولی در خانواده های غیرخوشبخت، برای دریافت پذیرش گفته خود، پیوسته بایستی برای دیگر اعضاء سوگند خورد، سوگند به جان این و آن، یا به مقدسات شان و طرف مقابل، در تلاش برای فهمیدن صحت حرف همسر است و یا گرفتن یک سوتی که مشت او را باز کند!

6- در خانواده های خوشبخت، احترام وجود دارد، در ارتباطات گفتاری و غیرگفتاری و همین طور درخواست نیازها و پاسخ به آن ها و ارائه سرویس و برخورد با یکدیگر به گونه ای است که دارای استاندارد ادب و حرمت و با وجود صمیمیت، مدیریت و حرف شنوی از بزرگ ترها و در نظر گرفتن موقعیت کوچک ترها در یک مجموعه، رعایت گشته و لحاظ می شوند.

7- در خانواده های خوشبخت، بودن با یکدیگر را هر جایی که ممکن باشد، همچون میهمانی، مسافرت، خرید، پارک و حتی در مراسم سوگواری و به خاک سپاری به بودن با دیگران، ترجیح می دهند. در صورتی که خانواده های غیرسالم، مرد خانواده بیشتر به برنامه های مجردی مردانه، کشش و رغبت نشان می دهد و زن خانواده بیشتر به میهمانی و دوره ها و مسافرت های زنانه و غیرخانوادگی، علاقه نشان می دهد.

منبع: تبیان


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:خانواده خوشبخت, توسط عبدالحق

 زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و درمورد آن هم چیزی نپرسد.
 
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
 
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
 
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
 
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!!
 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:زن و شوهر عاشق, توسط عبدالحق

بر عید غدیر عید اکبر صلوات

بر چهره ی نورانی حیدر صلوات

بر فاطمه این عید هزاران تبریک

بر یک یک اهل بیت کوثر صلوات

عید سعید غدیر خم مبارک باد


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 مهر 1393برچسب:, توسط عبدالحق

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد